محل تبلیغات شما

مردی مؤمن از بزرگان بلخ در اکثر سالها حج به جا می آورد و به زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مشرف می گردید و در مسیر به مدینه می آمدوخدمت حضرت علی بن الحسین علیه السلام هم مشرف شده و ایشان را زیارت می کرد و هدایا و تحفه هائی هم برای حضرت می آورد و از حضرت مصالح دینش را اخذ می کرد و سپس به شهر خود برمی گشت

در یکی ازسفرها وقتی برگشت  همسرش به او گفت: می بینم که تو هدیه های فراوانی را با خود می بری ولی نمی بینم که او چیزی در عوض به تو بدهد. آن مرد گفت: آن مردی که ما این هدایا را برای او می بریم و به او هدیه می کنیم، پادشاه دنیا و آخرت است و همه آنچه در دست مردم است تحت سلطنت اوست چرا که او خلیفه خداوند روی زمین است و حجت او بر بندگانش می باشد.
آری او فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله و امام ما می باشد و آن خانم چون این سخنان را از شوهرش شنید از ملامت کردن دست کشید .

بخشش امام به مرد بلخی

مرد بار دیگر برای سفر حج در سال آینده مهیا گردید. وقتی به مدینه رسید خدمت حضرت علی بن الحسین علیه السلام رسیدو از حضرت اذن گرفت و چون که به او اذن داده شد داخل شده و بر حضرت سلام کرد. او دستهای ایشان را بوسید و مشاهده کرد که خدمت حضرت طعامی وجود دارد.

حضرت به او امر فرمودند که از آن تناول کند او هم از آن تناول کرد. بعد حضرت طشت و ظرفی که در آن آب بود طلبیدند. آن مرد از جا برخاست و ظرف آب را گرفت و آن را بر روی دستهای حضرت علیه السلام ریخت.
حضرت به او فرمودند: ای شیخ تو میهمان ما هستی چگونه بر روی دستهای من آب می ریزی؟!! او پاسخ داد: من این را دوست دارم.

امام علیه السلام فرمودند: حال که تو این را دوست داری پس سوگند به خداوند هر آینه به تو نشان می دهم آن چرا که دوست می داری و راضی می شوی و به آن چشمهای تو روشن می گردد. مرد بر دستان حضرت آب ریخت تا ثلث طشت پر شد. امام علیه السلام فرمودند: این چیست؟ گفت: آب.
امام علیه السلام فرمودند: بلکه این درّی سفید است. مرد نگاه کرد و دید آن درّی است سفید. پس ظرف از سه رنگ پر شده بود: درّ و یاقوت و زمرد.
از این رو آن مرد به شدت متعجب شده و برای تشکر بروی دستان حضرت افتاد و شروع کرد به بوسیدن آنها.
در این حال حضرت فرمودند: ای شیخ!! نزد ما چیزی نبود تا با آن از هدایای تو که برایمان آوردی سپاس بگذاریم. حال این جواهر را به عوض آن هدایا بگیر و از طرف ما از همسرت عذرخواهی کن، چرا که او بر ما عتاب کرد.
مرد برای مدتی سرش را به زیر انداخت و به زمین نگریست و عرض کرد ای آقای من چه کسی کلام همسر من را برای شما نقل کرد؟ بلاشک شما از اهل بیت نبوت هستید.
آنگاه مرد از حضرت خداحافظی نموده و جواهر را گرفت و آنها را برای همسرش آورد و بعد همه داستان را هم برای او تعریف کرد.
آن خانم با شنیدن این داستان عجیب به سجده در آمد و خدای را سپاس گذاشت و شوهرش را به خداوند عظیم سوگند داد که او را با خودش به خدمت امام علیه السلام ببرد.
 

زنده شدن زن با دعای حضرت

چونکه در سال آینده شوهرش برای حج مهیا شد او را هم با خود برد ولی در راه مریض شده و در نزدیکی مدینه مرد!! آن مرد در حالی که گریه می کرد به خدمت حضرت رسید و خبر مرگ همسرش را به حضور حضرت ابلاغ کرد.
حضرت با شنیدن آن خبر بلند شده و دو رکعت نماز خواندند و خداوند سبحان را با چند دعا، خوانده و آنگاه رو به آن مرد کردند و فرمودند: به سوی همسرت برگرد که خداوند عزّوجل او را به قدرت و حکمت خود زنده کرد و اوست که استخوانها را در حالیکه پوسیده است زنده می گرداند.

مرد با شنیدن این خبر مسرت بخش به سرعت از جا برخاست و چونکه وارد خیمه خود شد همسر خود را در حالیکه با صحت کامل آنجا نشسته بود یافت.
به او گفت: خداوند چگونه تو را زنده کرد؟ او گفت: سوگند به خداوند ملک الموت به سراغ من آمد و روحم را قبض نمود و می خواست که آن را بالا ببرد.

در این هنگام مردی که اوصافش چنین و چنان بود _ و شروع کرد اوصاف حضرت را شمردن و شوهرش هم می گفت: آری راست می گوئی!! این اوصاف آقا و مولای من علی بن الحسین علیه السلام است _ همسرش گفت: چون ملک الموت دید که آن حضرت رو به او می آیند بر قدمهای ایشان افتاد و آن را بوسید و گفت: سلام بر تو ای حجت خداوند در زمین او، سلام بر تو ای زین العابدین.

حضرت هم جواب سلام او را دادند و به او فرمودند: ای ملک الموت روح این خانم را به جسد او برگردان چرا که او قصد ما را کرده بود و من از پروردگارم مسئلت نمودم که او را برای سی سال دیگر باقی بدارد و او را به یک حیات طیبه زنده بدارد و اینجا به خاطر قدومش به نزد و اینکه زائر ماست می باشد.
ملک الموت گفت: سحفاً و طاعه ای ولی خدا !! آنگاه روح من را به جسدم عودت داد و من به ملک الموت می نگریستم که دست حضرت را بوسید و از زیر زمین خارج شد!!!
 

زن در محضر امام

در اینحال آن مرد دست همسرش را گرفت و به حضور حضرت آمدند و او را بر حضرت که بین اصحابش بودند، وارد کرد. آن خانم بر پاهای حضرت افتاده و آنها را بوسید و گفت: این است آقا و مولای من!! این است همانکه خداوند به برکت دعای او من را زنده کرد!!
آری از آن به بعد پیوسته خانم با شوهرش مجاور حضرت سجاد علیه السلام بودند و در بقیه عمرشان در کنار حضرت به سر بردند تا اینکه به رحمت الهی واصل شدند. رحمه الله علیهما.

از این داستان شگفت به علم غیب حضرت، میهمان نوازی ایشان، بزرگواری عجیب در دادن هدیه، کرامت حضرت در تبدیل آب به درّ و یاقوت، تمسک به نماز برای خواستن حاجت از خداوند، و احیاء موتی با نفس قدسی آن امام همام استفاده می شود.
 

منبع :

  • بحارالانوار، ‌ج 46، ص 47، حدیث 49به نقل از جناب مجلسی از بعضی از تالیفات اصحاب

پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله

امام حسین علیه السلام وبزرگواریش

کرامتی از امام سجاد علیه السلام

حضرت ,مرد ,علیه ,تو ,السلام ,خداوند ,علیه السلام ,به او ,را به ,او را ,آن مرد ,علیه السلام فرمودند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش شیرین با لیموشیرین